حرفهای خودمانی

سلام بر دوستان عزیز

حرفهای خودمانی

سلام بر دوستان عزیز

وای بر ما

وای بر ما


به اتفاق چند تن از رفقا و به مناسبت فارغ التحصیلی یکی از دوستان در یکی از رستورانهای شمال شهر مهمان شده بودیم.( هر چند شرط کرده بود که غذای بالای ۱۰ تومن سفارش ندهیم که ما هم توجهی نکردیم). یکی از دوستان که عشق اتومبیل است و همه مدلهای اتومبیلها را میشناسد و قیمت آنها را از حفظ است گفت بچه ها این ماشین که اینجا پارک شده است ۳۷۰ میلیون تومن قیمت دارد و شروع کرد از امکانات داخل این اتومبیل گفتن. حتما مالک این اتومبیل یک خانه چندین میلیاردی و ویلاهایی در دبی و اسپانیا و ... هم دارد. این بماند...

چند وقت است که بحث مالیات در کشور داغ است. همه جا تبلیغ میشود که اظهار نامه مالیاتی تا آخر تیر وقت تنظیم و ارائه دارند. به راستی آیا در کشور ما غیر از کارمندها و بازنشسته ها که مالیات آنها قبل از پرداخت حقوقشان از آنها کسر میشود فرد دیگری هست که واقعا مالیات بر در آمد و دارایی واقعی خود را پرداخت کند؟ آیا مکانیزمی هست که افراد را ملزم به پرداخت مالیات بر اساس درآمد واقعی کند؟ در کشوری مثل امریکا مکانیزمهایی وجود دارد که اگر دارایی کسی ناگهان افزایش یابد ابتدا مورد سوال قرار میگیرد که از کجا آورده  تا مطمئن شوند که این پول از راه مشروع و با زحمت به دست آمده و بعد هم اداره مالیات است که یقه او را میچسبد. و با او کاری میکند که شاید چیزی که برایش باقی میماند به تلاشی که برای کسب آن سرمایه کرده است نیرزد. در کشور ما اکثر افرادی که در بخش خصوصی کار میکنند از زیر بار مالیات درمیروند. چه کسی میداند در این واحد مسکونی یک خانواده زندگی میکنند یا معامله های میلیونی و میلیاردی میشود؟ این هم بماند.......

به نظر میرسد تمام سیاستهای دولتهای بعد از جنگ در کشور ما در جهت شدیدتر کردن اختلاف طبقاتی بوده است. پولدارها پولدارتر و فقرا بیچاره تر. پول نفت همه به جیب طبقه بالای اقتصادی رفته است و فقرا از آن کمترین بهره را برده اند. حتی دولتهایی که ادعای آوردن نفت سر سفره مردم را داشتند عملا بازهم مملکت را به سمت شکاف بیشتر بین طبقات اقتصادی پیش بردند.

اینجا مجالی نیست که دلایلم را ارائه کنم اما مطمئن هستم که این طرح هدفمند کردن یارانه ها قشر محروم جامعه را له خواهد کرد. این را هم داشته باشید...


دیروز تابناک در گزارشی از خیابان طالقانی تهران خانواده ای را نشان میداد که از بی سرپناهی به حاشیه خیابان پناه آورده بودند. بچه آنها در آفتاب روی کارتونی به خواب رفته بود. به کجا میرویم وای بر متمکنین جامعه وای بر رانت خواران وای بر انباشته کنندگان ثروتهای کلان وای برما وای بر ما

این کجا و آن کجا

این کجا و آن کجا


به اتفاق دوستی به کوهستان رفته بودیم و خسته و کوفته بازمیگشتیم که بعد از میدان تجریش ابتدای ولیعصر ایستادیم تا گلویی تازه کنیم و آبمیوه ای بخوریم. کنار خیابان توی ماشین نشسته بودم تا دوستم آبمیوه بخرد و بازگردد که ناگهان دیدم چند ماشین عظیم الجسه آمدند و ده، پانزده نفر از آن پیاده شدند که لباس آنها من را به یاد شبه نظامیان کوزووو و چچن می انداخت. هر کدام یک تفنگ کلاشینکف هم بر دوش داشتند. با خود گفتم خدایا چه شده است. ابتدا یکی از آنها فریاد زد پراید برو جلوتر وایسا. ما هم رفتیم جلو. کنجکاو شدم و از ماشین پیاده شدم و به نظاره این دوستان نشستم. ابتدا خیابان ولیعصر را تا نیمه بستند و ترافیک شدیدی درست کردند در نتیجه حرکت اتومبیلها کند شد .بعد به دو گروه تقسیم شدند. یک سری وسط خیابان و یک سری هم در حاشیه خیابان. بعضی ماشینها را متوقف میکردند و از آنها مدارک میخواستند ، ماشین را بازدید میکردند و سوالاتی از افراد درون اتومبیل میکردند. اکثر ماشینهایی هم که متوقف میکردند از تیپ جوانان بودند. با خود می اندیشیدم که اینان از چه مرجعی و با چه مجوزی دست به این کار میزنند. مگر این مملکت پلیس راهنمایی ندارد؟ مگر نیروی انتظامی ندارد ؟ اینها که هستند؟ به کجا وابسته هستند؟ از کجا حقوق میگیرند؟ نکند همان نیروهای خودسر هستند که هر وقت اتفاقی می افتد همه تقصیرها را به گردن آنها می اندازند؟ اسلحه از کجا آورده اند ؟ طبق کدام قانونی برای مردم مزاحمت ایجاد میکنند؟ بر فرض که کارشان قانونی باشد (که نیست) مگر غیر از نیروی انتظامی مرجع دیگری حق دارد از مردم مواخذه کند؟ بعد یادم آمد صبحها که رادیو راروشن میکنیم میگوید اینجا ایران است........

اما همه اینها یک طرف ولی آنچه که پذیرش آن برایم خیلی دشوار است، اینست که این دوستان(نه چندان دوست) به نامهای مقدسی(مثل بسیجی) این حرکتها را انجام میدهند وسعی میکنند نام همت ها و باکری ها و خرازی ها را یدک بکشند. آیا مردم حق ندارند هر دو را با یک چوب برانند؟ حق ندارند متنفر شوند ؟ آیا این آقایان فراموش کردنده اند که آنهایی که نام آنها را یدک میکشند همه هستی خود را صرف آسایش مردم نمودند ؟ این کجا و آن کجا....... در ضمن ولادت با سعادت امام حسین (ع) هم مبارک باشه.

آی انار انار......

آی انار انار......


تنها یادگاری که از او بر جای مانده است قاب عکسی است و  نوار کاستی که چند دقیقه ای از صدایش بر روی آن ضبط شده است. قسمت عمده این مطلب ضبط شده به خواندن ترانه ای اختصاص دارد که او با سوز دل آن را زمزمه میکند: 


آی انار انار نار دون دونه                 دنیا همیشه اینجور نمیمونه

هر کس که بگی دلبری داره          با دلبر خود عالمی داره

اما دل مو همیشه تنها                 تنهایی مو یه ماتمی داره ..........


آری چه راست گفتی دنیا آنجور نماند. جمعی از دوستانت با تو همسفر شدند و آنها که ماندند قلیلی سلامت نفس خود را حفظ کردند و غالبا منزوی شدند و در این آشفته بازار خون میخورند و کثیری هم غرق در دنیا و ظواهر  آن شدند و  ریاکارانه ژست روشنفکری برای توجیه اعمالشان گرفتند و گمشده های آنها از خرمشهر و شلمچه و دوکوهه به باکو و آنتالیا و پاتایا تغییر کرد.

اما تو تنها نماندی و دلبرت را یافتی و چه نیکو دلبری. هرچند که شش ماهه بودم که جشن یافتن او را برپا کردند اما امروز پس از ۲۹ سال تبریک من نثارت  باد. همیشه به تو افتخار میکنم و در اعماق قلبم جا خواهی داشت .

تقدیم به روح بلند عموی عزیزم شهید حسین رنجبر زفره.


پیام آور رحمت

پیام آور رحمت


شنبه هفته آینده 27 رجب سالروز برانگیختگی پیامبر رحمت به رسالت است. مبعثی که ما آن را جشن میگیریم، آغاز راهی دشوار برای محمد(ص) بود. راهی که در آن حقیقتا از جان مایه گذاشت و دشواریهای فراوانی را تحمل نمود. افراد زیادی را میبینیم که دلیل خود در مخالفت با دین اسلام را در این معرفی میکنند که این دین نه از طرف خدا که ساخته و پرداخته محمد میباشد. سوالی که در اینجا قابل طرح است اینست که بر فرض صحت دیدگاه این دوستان، او از ساختن چنین دینی چه منفعتی میبرد؟ او که هر چه داشت بر سر راه این دین گذاشت و تمام عمر را صرف دشواریهای ناشی از آن نمود، چه انگیزه ای از علم کردن بساط اسلام میتوانست داشته باشد؟ عید مبعث بر همگان مبارک و در این ایام تا میتوانید شادی کنید. 

چند وقت دیگر مهمانیم ؟

چند وقت دیگر مهمانیم ؟


آیا تا بحال با خود اندیشیده ایم که تا چند وقت دیگر در این دنیا هستیم. بزرگترها میگویند که سالهای زندگی مثل برق میگذرد. گذشته همه ما هم این را تایید میکند. مثل برق گذشت. پس وقت کم داریم. در این وقت کم چه کنیم؟ علم و هنر بیاموزیم ؟ پول در بیاوریم ؟ خود را غرق در لذت کنیم ؟ مسافرت برویم ؟  به دیگران کمک کنیم؟ عبادت کنیم؟..... جواب به این سوال به نوعی به هدف انسان در زندگی برمیگردد اما مستقل از این هدف آن چیزی که برای من مهم است و شاید دغدغه ذهنیم باشد اینست که چگونه زندگی کنیم که در پایان پشیمان نباشیم و راضی از دنیا برویم و این شاید همان مفهوم عاقبت بخیری باشد.  البته میدانم که بسیاری از ما گزینه های زیادی در مقابل نداریم زیرا دغدغه نان و مشکلات روزمره زندگی اجازه انتخاب نمیدهد.اما براستی چگونه میتوان مطمئن بود که عاقبت بخیر شویم ؟

براستی چگونه توانست ؟

براستی چگونه توانست ؟


چندی پیش سالروز وفات حضرت زینب (س) بود. مدتی بود پیش خود می اندیشیدم ما که ۱۴ تا معصوم داریم که ولادت وشهادت آنها گرامی داشته میشود. اگر عیدهای مذهبی را هم اضافه کنیم و اگر بخواهیم برای سالروز ولادت و شهادت خواهران و برادران معصومین هم مراسم برپا کنیم ، تمام سال باید درگیر مراسم مذهبی باشیم. البته هنوز هم این عقیده را دارم. نمیدانم چه شد که در مورد زینب (س) بیشتر تامل کردم. براستی شهیدان کربلا که چند ساعتی سختی کشیدند و رفتند اما چه کوله بار عظیمی بر دوش زینب بود. تصور این مصیبت حقیقتا برای انسان دشوار است. با چه صحنه هایی روبرو شد و چه میکشید وقتی بدنهای برهنه عزیزانش را ترک میکرد و  سر عزیزانش را در جلو کاروان و دست و پای یتیمان آنها را در غل و زنجیر مینگریست. چگونه میشود این مصیبت را تحمل نمود؟ و چگونه میتوان بعد از تحمل این مصیبت ، راستقامتانه جلوی یزید ایستاد؟ به یاد حرف دکتر شریعتی افتادم که میگوید : آنها که رفتند کاری حسینی کردند و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند. حقیقتا زینبی بودن دشوارتر از حسینی بودن نیست ؟

باز هم همان قصه قدیمی

باز هم همان قصه قدیمی


در چند روز گذشته شاهد برگزاری کنکور بودیم. مسئولان اعلام کرده اند که امسال ظرفیت پذیرش برابر تعداد شرکت کنندگان است. از طرفی در سالهای اخیر شاهد افزایش نجومی تعداد پذیرفته شدگان و همچنین پذیرش در دوره های شبانه و پیام نور و غیر انتفاعی هستیم. همه این افزایش حجم در حالی صورت گرفته است که امکانات دانشگاهها بخصوص امکانات رفاهی تغییری نکرده است و بنابراین مسئولین دانشگاهها روز به روز فشار بیشتری را به دانشجویان در حال تحصیل وارد میکنند. قطع کمک هزینه ناچیز پرداختی قطع یا افزایش هزینه خدمات بهداشتی درمانی دانشگاه کاهش سنوات مجاز تحصیلی و گرفتن هزینه بابت سنوات اضافه همچنین افزایش تعداد افراد حاضر در اتاقهای خوابگاه و تخلیه اجباری خوابگاه و دریافت نقدی هزینه آن که مشکلات و فشارهای جسمی و روحی زیادی را به دانشجویانی که باید روی مسائل علمی تمرکز کنند وارد میکند از عوارض این افزایش ظرفیت است. به راستی آیا اینکه ظرفیت با تعداد متقاضی برابر شده است در این شرایط جای افتخار دارد

از آن سوی بام افتاده ایم

از آن سوی بام افتاده ایم


چند سالی است که در کشور ما رویه دانشگاهها و مراکز علمی از آموزش محور به پژوهش محور تغییر کرده است. شاخصی هم که برای این مساله عنوان میشود رشد مقالات ISI است. آیا به راستی این شاخص مناسبی برای اندازه گیری میزان پژوهش در مراکز علمی است ؟ متاسفانه آنها که در متن دانشگاه و پژوهش های انجام شده و در دست انجام هستند به خوبی میدانند که اکثریت قریب به اتفاق پروژه هایی که تعریف میشوند از ابتدا با هدف تولید مقاله تعریف میشوند و اصلا توجهی به کاربردی بودن و مفید بودن پروژه نمیشود. از طرفی قوانین حاکم بر دانشجویان تحصیلات تکمیلی بخصوص مقطع دکتری که برای اتمام تحصیلات خود ملزم به داشتن مقاله ISI هستند هم به این قضیه دامن میزند. حرف آخر اینکه این رویه افراطی، حاصلی جز مبتذل نمودن فرهنگ پژوهش در کشور نخواهد داشت. به امید روزی که پژوهش ها کاربردی و در جهت ارتقای علمی و صنعتی کشور باشد و مقالات محصولات جنبی (byproduct ) و حاصل انجام پژوهش های کاربردی باشد.

الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم

الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم


آنچه که این حدیث معروف (که نمیدانم چه کسی بیان کرده است) به آن اشاره دارد، با تجربه های تاریخی از حکومتهای ظلم و جور هم خوانی دارد. جالب است که اکثر دیکتاتورها از هوش سرشاری برخوردارند و اصولا به همین دلیل است که میتوانند حکومت را در دست گیرند اما اشتباهی رایج در بین همه آنها وجود دارد و آن اینست که تصور میکنند برای بقای حکومت باید صدای مخالفان را خاموش کرد و در نتیجه وقتی به اقتضای شرایط بین سیاستمداران یا گروهای فعال و درجه اول حکومت اختلاف نظرهایی پیش میاید حاکم دیکتاتور در جبهه فرد یا افرادی قرار میگیرد که نظر خود او یا نزدیکتر به او را دارند و ظالمانه به حذف طرف مقابل میپردازد. این رویه با گذشت زمان منجر به ریزش نیروهای اطراف او میشود، بدنه حاکمیت او را سست میکند و در نهایت به کار او خاتمه میدهد. اما نکته اینجاست که این شخص در زمانی که رو به انحطاط میرود، به هر وسیله ای برای بقا چنگ میزند و حتی ممکن است مردم و کشورش را هم نابود کند که جبرانش بعد از سقوط او به سادگی امکانپذیر نیست. به امید رهایی همه ملتها از بند دیکتاتورها.

خدا بود و دیگر هیچ نبود

چند روزی است که کتابی از شهید چمران به دستم رسیده است به نام "خدا بود و دیگر هیج نبود" . در نگاه اول که کتاب را میخواندم احساس کردم این شخص دچار افسردگی مزمن است اما وقتی بیشتر تامل کردم دیدم چمران همواره غمی را در دل میپروراند که از هر شادی برای او گواراتر است. همین غم است که او را از برکلی در کالیفرنیا و در جوار سانفرانسیسکو به جنوب لبنان میکشاند، او را از یک انسان آکادمیک به انسانی عاشق و مبارز با ظلم تبدیل میکند. جایی در این کتاب میگوید رفاه و آسایش زیاد روح انسان را فاسد میکند  و او را به انسانی بی احساس تبدیل میکند و براستی که زیبا سخن رانده است. حقیقتا جای او در این دنیا نبود و خوشا بحالش که رفت و نماند.

حرف اول

سلام به همه دوستانی که به این وبلاگ سر میزنند. بنا دارم مطالبی را که به ذهنم میرسد و احساس میکنم شاید بد نباشد دیگران هم بخوانند در اینجا بنویسم