حرفهای خودمانی

سلام بر دوستان عزیز

حرفهای خودمانی

سلام بر دوستان عزیز

از پلیس امنیت عمومی تا هفت ۲۱)

از پلیس امنیت عمومی تا هفت ۲۱)


بر خلاف همیشه پیراهن آستین بلندی پوشیدم یه ته ریشی هم داشتم راه افتادم. دم در ایست بازرسی بود. تا از در داخل شدم بلافاصله سرباز وظیفه ای که آنجا بود گفت: بله ؟ کارتون ؟ گفتم آقای کمالی به من گفته اند که امروز ساعت ۹:۳۰ برای مصاحبه خدمتشان برسم. رو به فرد دیگری که آنجا ایستاده بود کرد و گفت : این هم مثل شما با کمالی کار دارد. برگشتم دیدم چهره این آقا به نظرم خیلی آشناست. خلاصه سرباز وظیفه برای بار چندم اسم و فامیل من و آن آقا را پرسید و گفت من الان میروم از آقای کمالی در مورد شما میپرسم  و باز میگردم. بی اختیار بهش گفتم یعنی خیال میکنی ما داریم دروغ میگیم که میخوای بری بپرسی. گفت اینجا مقررات دارد همینطوری نمیشود بری داخل. من هم که تجربه خوبی از بحث کردن با قشر نظامی و انتظامی نداشتم سکوت کردم. رفت و چند دقیقه بعد برگشت به ما گفت موبایلتان را تحویل دهید بعد هم ما را بازرسی بدنی کرد وتمام سوراخ سمبه های کیفهایمان را گشت. به سربازی که کیفم را بازرسی میکرد با لحن شوخی گفتم آخر تو این کیف را بلند کن وزنش را ببین چه چیزی میتواند داخل آن باشد؟ بمب ، اسلحه، چی؟ گفت وظیفه است به ما گفته اند بگردید ما هم وظیفه داریم کامل بگردیم . ادامه دارد.......

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ

بابا تو هم مثل سریالهای صدا و سیما هی کش و قوس بده. حرف آخر را اول بزن از تو خماری در بیار مارا. خیلی هیجانش زیاد شده. من تا قسمت بعدی دل تو دلم نمی مونه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد